جدول جو
جدول جو

معنی مچه سرا - جستجوی لغت در جدول جو

مچه سرا
مرتعی در راستوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مچه وا
تصویر مچه وا
آشی که با برغست درست کنند، برغست وا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدحه سرا
تصویر مدحه سرا
مدح کننده و ستایشگر کسی به ویژه در شعر
فرهنگ فارسی عمید
(مِ یَ)
دهی است از دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش، واقع در 2هزارگزی شمال بازار ماسال با 280 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماسال و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
غره. اول ماه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سر ماه
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ سَ)
نام قریه ای از دهستان نشتادر تنکابن. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 106)
لغت نامه دهخدا
(بَچْ چَ / چِ سَقْ قا)
لقب پادشاه غاصب افغانستان که امان الله خان پادشاه قانونی آن مملکت را مغلوب و منهزم نمود و او مجبور شد که با زن و اتباع خود به اروپا مهاجرت نماید. بچه سقا پس از غلبه، بر تخت سلطنت جلوس نمود و خود را به امیر حبیب الله خان متسمی کرد، اما پس از هفت هشت ماه سلطنت به دست نادرخان سفیر اسبق افغانستان در پاریس مغلوب و منهزم و سپس گرفتار گردید و در بیست ونهم جمادی الاولی سال 1348 هجری قمری مطابق دوم نوامبر 1929 میلادی با ده دوازده نفر از اتباعش به حکم نادرخان مذکور کشته شد و خود نادرخان به اسم نادرشاه به تخت سلطنت نشست. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی مجلۀ یادگار سال سوم شمارۀ چهارم)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ سَ)
دهی از دهستان اسالم است که در بخش مرکزی شهرستان طوالش واقع است و 514 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ سَ)
محل سرای. جای سکونت زنان. (آنندراج). عمارت متعلق به زنان، عمارت پادشاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مداح. مدح سرای. رجوع به مدح سرای شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ سَ)
بندر بارفروش مشهدسر است که بر مصب رود بابل واقع است. جادۀ بارفروش به مشهدسر از حمزه کلا و نعل کلاو امیرکلا و پازوار و میربازار که در هفت میلی مشهدسراست... می گذرد. (ترجمه سفرنامه مازندران و استراباد رابینو ص 72). و رجوع به مادۀ قبل و بابلسر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لِ سُ)
دهی از دهستان جلالوند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُچْ چَ / چِ)
آشی باشد که از مچه پزند، چه وا به معنی آش است و مچه گیاهی باشد خودرو و بهاری شبیه به اسفناج که به عربی قنابری خوانند. (برهان) (آنندراج). آش برغست. برغست وا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مچه وا
تصویر مچه وا
آشی که با مچه پزند آش برغست
فرهنگ لغت هوشیار
افسانه پرداز، افسانه گو، داستان سرا، راوی، قصه پرداز، قصه گو، نقال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صدای بشکن زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند من، شبیه من
فرهنگ گویش مازندرانی